نظرات شما عزیزان:
ـدا آهستـٍـﮧ دَر گـوشَمْــ ـ گـفتــــ
گـ ـﮧ بَـسـِـﮧ!!
ایـت خـِجـآلـت مے کـشَد... !!!
یڪـے اَز تو سایہ می اومَـב و مثل پسَرخالہ مےگفت:
نون بگیرҐ؟
نَفت بیارҐ؟
اِ، בلت گرفتہ؟
میگفتَم آرہ...
بَعـב فقَط مےشَست ڪـنارم سڪـوت میڪَـرב...
مےگفت بہ בَرَڪـ ڪـہ رَفتـہ ...
مـَטּ هـَم مثل ڪـلاہ قرمزے سرم مےذاشتَم رو زانوش...
همیـטּ، فقَط همیـטּ..
مداد به دست میگیرم
صفحه ی سفید کاغذ
می خواهم از تو نقشی بکشم !
چشم ؛ چشم دو ابرو …
تا همین جا کافی ست !
می نشینم سیر
نگاهـت میکنم !
دیـشَبــ خُ
دیـ
بـارانَـمْــ ـ اَز اَشکـــ هـ
ڪـاش وَقتاے تَنہایے
نوشته شده در پنج شنبه 5 / 11 / 1391 |
ساعت
16 توسط ☁.¸¸.•☂مریم☁